خدمات وبلاگ نویسان-بهاربیست

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
پیوندآسمانی
کوچکم اما بزرگ شده ام ... آنقدرکه با تنهایی ، قلم ، کاغذ و اتاق تاریک آشنایم نوشتن را نیاموختم ، فقط تمرین می کنم ! مشق می کنم و لذت می برم ... هرگاه دلم ازخیابانهای زنگارگرفته و مردم سنگ دل این شهرمی گیرد ، برایش می نویسم _ می دانم می خواند ... حالم بهترمی شود، شاید نوشتن دردی را دوا نکند اما مرا سبک می کند به بی وزنی می رسم... ایمان دارم که به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل است . ... گفتم تنهایی ام را قسمت می کنم ، البته سهم کمی نیست... آرزو دارم حرف های دلم کسی را نیازارد...اگرهم زبانم لال چنین اتفاقی افتاد ، بر بزرگی خود و کوچکی من ببخشید ...! ایمن باشید درامان ایمان
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 5
کل بازدید : 53114
کل یادداشتها ها : 101
خبر مایه

موسیقی


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

خدایا به او کمک کن خوب باشد ... آن طور که تو می خواهی او هم بخواهد ... و راضی باشد ... و بخندد و غمگین نباشد ... خدایا نگذار گرسنه بماند ... و اگر گرسنه ماند
 
چشمانش را سیر کن ... و نگذار خسته بشود ... و اگر شد با یادی شیرین خستگیش را ببر . خدایا کمک کن خوب نفس بکشد و خوب بشنود ... و خاطرات با تو بودن
 
را خوب به خاطر بسپارد ... خدایا . او هنوز اولین مرحله از سه مرحله سخت زندگی را پشت سر نگذاشته . در آن یاریش کن ... آن لحظه ای که به او می دمی نامت را بر
 
زبانم جاری ساز و یادت را در دلم ... که سرشار از تو شود ... خدایا همراهش باش و نگذار تنها بماند ... دست و زبان و دلش را مانند خودت زیبا ساز تا در سختیها با تو آرام
 
شود ... خدایا همیشه با او بمان و مرا در نگهداری از این امانت زیبا یاری کن با بهترین هدیه هایت دلش را شاد کن که تنها تویی که با بهترین هدیه ها دل ما را شاد می
 
کنی .....

 


  

خدایا ... به من کمک کن تا آنچه را برایم رقم زدی با آرامش و صبر بپذیرم . مرا یاری کن تا پذیرفتن آن مرا در دعا کردن به درگاهت کاهل نکند ... یاریم کن تا آنچه را می
خواهم تنها از تو بخواهم و خواستن و رسیدن به آن مرا از تو حتی لحظه ای دور نکند ... خدای خوبم ... کمکم کن تا در خواستن این خواسته همواره امیدوار باشم و در
لحظه لحظه آن به تو توکل کنم ... کمکم کن که به یاری تو در این مسیر ایمان قلبی داشته باشم و با یقین به آن بیاندیشم ... خدایا ... آفات و بدی های خواسته ام را از
من دور کن تا آن را وسیله ای کنم برای نزدیکیم به تو ... و کمکم کن که در ابتدای خواستنم و در میان آن و در انتهای آن بر محمد و خاندان پاکش درود فرستم و آنان را
زیباترین واسطه ها برای روا شدن حاجتم قرار دهم ...
آمین


  
خدای خوبم ... پروردگارم ... مهربانم ... شکرگذارم همه لحظات خوشی را که برایم رقم زده ای . شاکرم تمام لحظاتی که به مذاقم دشوار است اما می دانم که مرحله
 
ای است برای تعالی من ... شکر گذارم برای صبری که در پذیرفتن این لحظات به من عطا می کنی ... خوب من ... ممنونم از آنچه سر راهم قرار می دهی تا ببینم و
 
بشنوم و بخواهم . ممنونم از همه آنچه که برایم می خواهی و همه آنچه از خواسته ام که با همه بزرگی و محبتت اجابت می کنی . تو را ستایش می کنم و سپاس
 
می گویم برای توجه و عنایتی که به ما داری و برای پنجره های تازه ای که به سوی ما و زندگیمان می گشایی . می دانم که شکر گذاری من هیچ گاه شایسته عنایات و
 
نعمتهای بی کران تو نخواهد بود ... اما باز تو را شکرگذارم که شکرگذاریت را بر زبانم جاری می سازی و باز شاکرم که زبانی به من دادی تا وسیله ای برای شکرگذاریت
 
شود ... مرا یاری کن تا همواره شکرگذار باشم ...
 
آمین

 


  

خدایا... انقدر دلم تنگ بود که نمی توانستم برایت حتی بنویسم ... انقدر دلم تنگ بود که کلمات دلتنگیم در صفحه ذهنم بارها و بارها سریع تر از کاغذ می گذشتند و

انگشتانم برای نگاشتن عمق دلتنگیم یاری نمی کردند ... انقدر دلم تنگ بود که هرگاه به سختی دستانم روی حروف می لغزیدند تا کمی از دلتنگیم بکاهند چشمانم

در پیچ و تاب این روزهای دلتنگی دلم می گرفت برای تنهایی ها و مردان تنهای روزگار ... می دانم که تویی بهترین همدم همه تنهایی ها ... و اگر نبود یاد تو و امید به تو

چقدر دلتنگی ها طولانی و بی پایان می شدند ... پس ... خوب من ... برای همه بودنت ... برای همه شنیدنت ... و برای همه دیدنت ... تو را بارها و بارها شکر می

گویم ...

دیگر یاری نمی کردند ... انگار که همه چیز و همه کس دست به دست هم داده بودند تا دلتنگی هایم را فقط و فقط تو بشنوی و بدانی ...


  
نمی دانم اینها که می گویم مناجات است یا درد دل ... اما می دانم که درد است ... درد است اینکه مناجات هایم با تو دیر می شود ... درد است اینکه به کلبه دلم با تو
 
سر نمی زنم ... به تاریخ مناجات قبلی ام نگاه کردم ... انگار که سالهاست با تو سخن نگفته ام ... دلم تنگ توست . چه کنم از دست این منِ من ... که تا هوای مناجات
 
می کنم ُ وسوسه ای در دلم می اندازد و هوایی ام می کند . چه کنم ... تو به دادم برس . کم کمک به سال می رسد دوری ام از کتابت ... که همنشینش شده بودم ...
 
شاید از سال بگذرد مناجات خواندنم از صحیفه ات ... دلم را غبار گرفته ... فکرم راکد شده ... قلبم خاموش شده ... و نمی توانم حضور کودکی شیرین در زندگی ام را
 
بهانه ای برای همه اینها کنم ... انگار که نفسم بهانه می خواست ... می اندیشیدم که حضورش رنگ تو را برایم پررنگ تر کند ... اما نفسم نمی گذارد ... گرچه کودکم
 
پاک تر از همه پاکی هاست . گه گاه که برایش از تو و کناب و دوستانت می گویم ُ مانند فرشته ها به من گوش می دهد . آنچنان آرام که گویی لالایی آشنایی برایش
 
می خوانم . پس او نیست سبب همه بی مهریم ... هرچه هست می دانم که تنها و تنها چاره اش پیش توست . کمکم کن مهربانم . راهی برایم بگشا . همتی در من
 
بگمار تا  بسی بهتر از گذشته با تو خلوت کنم ... بیچارگیم را تنها تو می دانی و تنها تویی که همیشه با من می مانی ... و دردم را تنها تو درمانی ... تو که مهربان ترین
 
مهربانانی ....

  
زمانی که کنار رودخانه بودم نگاهم به قله ی کوه بود
به قله ی کوه که رسیدم سراپا محو تماشای رود شدم

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید
 

بخشش آن نیست که چیزی به من بدهی که من از تو بیشتر به آن نیاز دارم، بلکه آن است که چیزی را به من ببخشی که خودت بیشتر از من به آن احتیاج

داری.

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

انسان ها دو دسته اند :

آن هایی که بیدارند در تاریکی و

آن هایی که خوابند در روشنایی .

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

گناهی که پشیمانی بیاورد بهتر از عبادتی است که غرور بیاورد...

 


  

مردی دیروقت ‚ خسته از کار به خانه برگشت. دم در پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود.

سلام بابا ! یک سئوال از شما بپرسم؟

- بله حتمآ. چه سئوالی؟

- بابا ! شما برای هرساعت کار چقدر پول می گیرید؟

مرد با ناراحتی پاسخ داد: این به تو ارتباطی ندارد. چرا چنین سئوالی میکنی؟

- فقط میخواهم بدانم.

- اگر باید بدانی ‚ بسیار خوب می گویم : 20 دلار

پسر کوچک در حالی که سرش پائین بود آه کشید. بعد به مرد نگاه کرد و گفت : میشود 10 دلار به من قرض بدهید ؟

مرد عصبانی شد و گفت : اگر دلیلت برای پرسیدن این سئوال ‚ فقط این بود که پولی برای خریدن یک اسباب بازی مزخرف از من بگیری کاملآ در اشتباهی‚ سریع به اطاقت برگرد و برو فکر کن که چرا اینقدر خودخواه هستی. من هر روز سخت کار می کنم و برای چنین رفتارهای کودکانه وقت ندارم.

پسر کوچک‚ آرام به اتاقش رفت و در را بست.

مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد: چطور به خودش اجازه می دهد فقط برای گرفتن پول از من چنین سئوالاتی کند؟

بعد از حدود یک ساعت مرد آرام تر شد و فکر کرد که شاید با پسر کوچکش خیلی تند و خشن رفتار کرده است. شاید واقعآ چیزی بوده که او برای خریدنش به 10 دلار نیاز داشته است. به خصوص اینکه خیلی کم پیش می آمد پسرک از پدرش درخواست پول کند.

مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد.

- خوابی پسرم ؟

- نه پدر ، بیدارم.

- من فکر کردم شاید با تو خشن رفتار کرده ام. امروز کارم سخت و طولانی بود و همه ناراحتی هایم را سر تو خالی کردم. بیا این 10 دلاری که خواسته بودی.

پسر کوچولو نشست‚ خندید و فریاد زد : متشکرم بابا ! بعد دستش را زیر بالشش برد و از آن زیر چند اسکناس مچاله شده در آورد.

مرد وقتی دید پسر کوچولو خودش هم پول داشته ‚ دوباره عصبانی شد و با ناراحتی گفت : با این که خودت پول داشتی ‚ چرا دوباره درخواست پول کردی؟

پسر کوچولو پاسخ داد: برای اینکه پولم کافی نبود‚ ولی من حالا 20 دلار دارم. آیا می توانم یک ساعت از کار شما را بخرم تا فردا زودتر به خانه بیایید؟ من شام خوردن با شما را خیلی دوست دارم ...


  

پسر بچه ای بود که اخلاق خوبی نداشت . پدرش جعبه ای میخ به او داد و گفت هربار که عصبانی می شوی باید یک میخ به دیوار بکوبی .

روز اول ، پسر بچه 37 میخ به دیوار کوبید . طی چند هفته بعد ، همان طور که یاد می گرفت چگونه عصبانیتش را کنترل کند ، تعداد میخ های کوبیده شده به دیوار کمتر می شد . او فهمید که کنترل عصبانیتش آسان تر از کوبیدن میخ ها بر دیوار است ...

بالاخره روزی رسید که پسر بچه دیگر عصبانی نمی شد . او این مسئله را به پدرش گفت و پدر نیز پیشنهاد داد هر بار که می تواند عصبانیتش را کنترل کند ، یکی از میخ ها را از دیوار در آورد .

روز ها گذشت و پسر بچه بالاخره توانست به پدرش بگوید که تمام میخ ها را از دیوار بیرون آورده است . پدر دست پسر بچه را گرفت و به کنار دیوار برد و گفت : « پسرم ! تو کار خوبی انجام دادی و توانستی بر خشم پیروز شوی . اما به سوراخ های دیوار نگاه کن . دیوار دیگر مثل گذشته اش نمی شود . وقتی تو در هنگام عصبانیت حرف هایی می زنی ، آن حرف ها هم چنین آثاری به جای می گذارند . تو می توانی چاقویی در دل انسانی فرو کنی و آن را بیرون آوری . اما هزاران بار عذر خواهی هم فایده ندارد ؛ آن زخم سر جایش است . زخم زبان هم به اندازه زخم چاقو دردناک است .»


  

دوچیزراهرگزفراموش مکن وااااای

1-خدارا تبسم 

2-مرگ را تبسم

ودوچیزرافراموش کن  آفرین

1-به کسی خوبی کردن یعنی چی؟ (یعنی هروقت به کسی خوبی کردی بعدش فراموش کن)  گل تقدیم شما

2-کسی به توبدی کردبووووس


  

یک روزباتوویک روزعلیه تو...

  • روزی که باتوست،مغرورمباش...
  • روزی که علیه توست،صبورباش...

لکن هردوپایان پذیراست.

 

 

 


  




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ